پندی از سقراط حکیم

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.

درس خوانـدن عجیـب دانش آمـوزان چینـی‎ !

خیلی از محصل‌ها و دانشجوها در موقع امتحانات فکر می‌کنند در حال تحمل فشار زیادی هستند و زندگی‌شان با مشکلات زیادی همراه است! عکس‌های درس خواندن چینی‌ها اما خیلی‌ها را شگفت زده کرده است ...

این روزها منتشر شدن عکس‌های درس خواندن گروهی از محصل‌های چینی حسابی روی هم‌نوع‌های خودشان در دیگر کشورهای جهان تأثیر گذاشته است. در میان محصل‌های چینی ضرب‌المثل "این قدر درس بخوان تا بیفتی" حسابی معروف است. به تازگی عکس‌هایی منتشر شده که نشان می‌دهد دانش‌آموزان چینی که برای شرکت در امتحان ورودی دانشگاه‌های این کشور آماده می‌شوند با سرم درس می‌خوانند تا از هوش نروند! در این تصاویر تعداد زیادی سرم از سقف محل درس خواندن این دانش‌آموزان آویزان شده تا همه بتوانند خودشان را سرپا نگه دارند. در چین کنکور ورود به دانشگاه به نام "گائو کائو" شناخته می‌شود و با جمعیت زیاد این کشور موفقیت در آن برای دانش‌آموزان بسیار سخت و طاقت‌فرساست.

با رسانه‌‌ای شدن این عکس‌ها یکی از مقام‌های آموزشی چین اعلام کرده که دانش‌آموزان با نظارت مسئولان از سرم‌های آمینو اسید برای تقویت خود و حفظ سلامتی‌شان استفاده می‌کنند. به گفته رئیس دپارتمان امور آموزشی چین، دولت این کشور برای هر دانش‌آموز کنکوری این کشور ۱۰یوآن یارانه سرم آمینو تخصیص داده است و هر محصلی که احساس کند در موقع درس خواندن حال و روزش خوب نیست می‌تواند از مسئولان تزریق سرم را درخواست کند. به گفته این مقام چینی به خاطر اینکه در وقت دانش‌آموزان صرفه جویی شود تصمیم گرفته شده تا تزریق سرم‌ در محل درس‌خواندن انجام شود تا دانش‌آموزان نیاز به درمانگاه رفتن نداشته باشند! کنکور برای دانش‌آموزان چینی حکم مرگ و زندگی را دارد و می‌تواند آینده آنها را بطور کامل تغییر دهد.



















 .

خاطرات زمستان را به بهار نیاور!

برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!

عید مبعث مبارک

سلام بر مبعث،
عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!
سلام بر مبعث، بهاری ترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان های شایسته از زشتی ها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گل های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حق طلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش ها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم دیدگان و بی یاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایه گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارذ
ناخودآگاه به سمت تو تمايل دارد

بی تو چنديست که در کار زمين حيرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شايد اين باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست همي گل دارد

تا به کی يکسره يکريز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نيز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

يازده پله زمين رفت به سمت ملکوت
يک قدم مانده زمين شوق تکامل دارد

هيچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکيه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
 

يادمان باشد

پر پروانه شكستن هنر انسان نيست

گر شكستيم زغفلت من و مايي نكنيم

يادمان باشد اگر شاخه گلي راچيديم

وقت پرپر شدنش سازو نوايي نكنيم

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بي سرو پايي نكنيم

يادمان باشد اگر حال خوشي دست بداد

جز براي فرج يار دعايي نكنيم......

گله

سلام آخه عزیزم این درسته بیای سر  بزنی و یه پیغام هم نذاری؟ انصافه؟

پادشاه و سه وزیرش

در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند.
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند.
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند.
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود.
و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد 
کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند 
بیاورند.
وقتی وزیران نزد شاه آمدند،  به سربازانش دستور داد سه وزیر را گرفته و 
هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند.
در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها 
نرسانند.
وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه 
سه ماه به پایان رسید.
اما وزیر دوم، این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای 
که جمع آوری کرده بود سپری کرد.
و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مرد.
حال از خود این سؤال را بپرسیم ، ما از کدام گروه هستیم ؟
 زیرا ما 
الآن در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری 
کنیم. اما فردا زمانی که ملک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی 
کند در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی. آنجاست که اعمال خوب و 
پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند.
الله تعالی می فرماید: (وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ 
التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ) البقره ۱۹۷
و توشه برگیرید که بهترین توشه پرهیزگاری است ، و ای خردمندان ! از ( خشم 
و کیفر ) من بپرهیزید.
پس کمی بایستیم و با خود بیاندیشیم فردا در زندانمان 
چه خواهیم کرد !

جالبه

روی لینک زیر کلیک کرده، نام خودتان را انگلیسی در کادر تایپ کنید. سپس منتظر بمانید ببینید چه اتفاقی می افتد.

لینک


مروارید سخن



هر وقت درفریب دادن کسی موفق شدی به این فکرنباش که اون چقدراحمق بوده به این فکرباش که اون چقدر به تو اعتماد داشت

آیا می دانید؟

مزه سيب، پياز و سيب زميني يكسان ميباشد.

 تنها بواسطه بوي آنهاست كه طعم هاي متفاوتي مي يابند.

فروغ فرخزاد

کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنيست

فروغ فرخزاد

همه هستی من آیه تاریكیست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

عدد جادویی نام

بسیاری از ریاضیدانان قدیم عقیده داشتند که قوانین جادویی بر اعداد حکمفرماست.آنها سعی می کردند به این قوانین و روابط دست یابند و به این ترتیب بر دیگران برتری پیدا کنند.هنوز هم عده ای از مردم به این اعداد و نقش جادویی آنها اعتقاد دارند.

اگر می خواهید عدد جادویی نامتان را پیدا کنید با توجه به جدول به روش زیر عمل کنید:

1   

2

3

4

5

6

7

8

9

 به جای حرف همزه بسته به مورد ی یا الف در نظر بگیرید.

الف

ب

پ

ت

ث

ج

چ

ح

خ

د

ذ

ر

ز

ژ

س

ش

ص

ض

ط

ظ

ع

غ

ف

ق

ک

گ

ل

م

ن

و

ه

ی

 

 

 

 

 1-نام و نام خانوادگیتان را بنویسید.   

۲-عدد هر حرف را زیر آن بنویسید.        

3-عددها را با هم جمع کنید.

4-رقم های عدد به دست آمده را نیز با هم جمع کنید.              

  5-این کار را آن قدر ادامه دهید تایک عدد یک رقمی بین 1تا9به دست آید.     

  این عدد همان عدد جادویی نامتان است. 

زاویه ی بین عقربه ی بزرگ و کوچک در ساعت های عقربه دار

برای پیدا کردن زاویه بین عقربه ساعت شمار و دقیقه شمار از فرمول زیر استفاده میشود.اگر پس از محاسبه زاویه از 180 درجه بیشتر شد عدد حاصل رو از 360 کم کنید تا زاویه به دست باید.


زاویه بین دو عقربه برابر است با:                                                   

                                                                         30*ساعت -5/5 *دقیقه)

مثلا برای ساعت 12:20  عدد 5/5 را در 20 و30را 12 ضرب کنید. و حاصل ضرب ها را از هم کم کنید.پاسخ زاویه بین عقربه ها میشه

توجه:فرمول را از سمت چپ بخوانید

پشت درياها شهري است

قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ‌كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.

قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبي‌ها دل خواهم بست
نه به دريا-پرياني كه سر از خاك به در مي‌آرند
و در آن تابش تنهايي ماهي‌گيران
مي‌فشانند فسون از سر گيسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور بايد شد، دور."
مرد آن شهر اساطير نداشت.
زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.

هيچ آيينه تالاري، سرخوشي‌ها را تكرار نكرد.
چاله آبي حتي، مشعلي را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است.
بام‌ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مي‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مي‌نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
خاك، موسيقي احساس تو را مي‌شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي‌آيد در باد.

پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشني‌اند.

پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.

پ ن پ

به استاد می گم: لطفا کمکم کنید دارم مشروط می شم

میگه نمره می خوای؟

پ ن پ، نظر شما رو درمورد مقدار و جنس خاکی که باید بریزم تو سرم می خوام!

پ ن پ

گوشیم رو روی ویبره گذاشتم، رو میز داره می لرزه میپرسه داره زنگ می خوره؟

 پ ن پ، خربزه خورده فکر اینجاش رو نکرده

تشکر

نیلوفر عزیز 15 نظر ازت دریافت کردم. هم هیجان زده شدم و هم نگرانتم. عزیزم برو استراحت کن.

 15 تا نظر؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!